تنهایی
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط رها |

.

هر شعر

گریز از یک گناه بود

هر فریاد

گریز از یک درد

و هر عشق

گریز از یک تنهایی عمیق

افسوس که تو

هیچ گریزگاهی نداشتی…!

.

.

.

با تو بوده ام ، همیشه و در همه جا

با تو نفس کشیده ام ، با چشمان تو دیده ام

مرا از تو گریزی نیست

چنانکه جسم را از روح و زمین را از آسمان و درخت را از آفتاب

تو دلیل من برای حیات بودی و هستی

و چنان با این دلیل زیسته ام که باور کرده ام

علت بودن من تو هستی

پاسخ من به آغاز و پایان زندگی این است

« همیشه با تو »

 

.

.

.

چندان هم دور نیستی ؛ فقط به اندازه ی یک نمیدانم از من فاصله گرفته ای !

آری ، “نمیدانم” کجایی ؟

.

.

.

اگر نسیمی شانه هایت را نوازش کرد ، بدان آن هوای دل من است که به یادت می وزد !

.

.

.

حالا اشکها هم شبیه تو شده اند ، گریه که می کنم نمی آیند !

.



نظرات شما عزیزان:

رضا
ساعت9:07---13 مرداد 1392
س. داغونم کردی رها
پاسخ:س. آخ ببخشید داداشم


یاسی
ساعت11:59---3 مرداد 1392
س. مرسی رها جان وبت وصف حال منه
پاسخ:سلام عزیزم. پس همدردیم؟ اشکال نداره طبیعت روزگاره


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.